فردریک بکمن (زادهی ۱۹۸۱) نویسندهی شماره یک پرفروشهای نیویورکتایمز تاکنون رمانهای مردی به نام اوه، مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسف است، بریتماری اینجا بود، شهر خرس، ما در برابر شما، برندگان و مردم مشوش را نوشته است. همچنین تا امروز از او دو ناولا و یک داستان کوتاه هم منتشر شده است. کتابهای بکمن در بیش از چهل کشور جهان به چاپ رسیدهاند. او در استکهلم سوئد با همسر و دو فرزندش زندگی میکند و مدتی است در حساب اینستاگرامش پستهایی با عنوان «ترفندهای نویسندگی» به اشتراک میگذارد تا بر مبنای تجارب نویسندگیاش، به سئوالات مخاطبان در این خصوص پاسخ دهد. بکمن توضیح میدهد از آنجا که غالباً در پاسخدادن به ایمیلها ناکام میماند و میداند این موضوع باعث دلخوری مردم میشود، این تلاش تازه را شروع کرده است. ترفندهای این نویسندهی موفق با بیانی غیرنظری، صمیمانه و به دور از تکلف نوشته شده است. به سادهترین شکل مشتاقان نویسندگی را با چالشها، احوال روزانه و راهکارهای نویسندهای موفق در مسیر نوشتن آشنا میکند و برای سلب مسئولیت از خودش هشدار میدهد که «ممکن است این نکات بسیار بد باشند! در چنین مواردی، میتوانید به عکس آنها عمل کنید. با توجه به هر چیزی که روی خودتان جواب میدهد.»
پس امتحان کنید، شاید این راه، راه مناسب شما است.
ترفند ۱: چیزها را کوچکتر کنید!
«چیزها را کوچکتر کنید.» منظور این عبارت لعنتی چیست؟ خب، به نظر راحت است که فکر کنیم یک داستان باید پرشکوه باشد، شامل حال نسلهای مختلف شود، در قارههای گوناگون اتفاق بیفتد و در هزاران صفحه با چندهزار کیلو شخصیت ادامه پیدا کند. من را اشتباه نگیرید، نویسندگان بسیار بزرگی هستند که چنین داستانی مینویسند (چون آنها نویسندگانی بزرگند)، ولی بهشخصه برای من همیشه در مواقعِ وحشتزدگی، کوچک کردن چیزها کمککننده بوده است. بهجای نوشتنِ یک رمان (novel) اغلب تلاش کردهام ناولا بنویسم. چون وقتهایی که عزتنفسم پایین است و دنبال جرقهای میگردم، نیاز به احساس کاملکردن چیزها دارم. ممکن است نتیجهی رفع این نیازهایم تنها دو برگ کاغذ شود، اغلب حتی آن را چاپ هم نمیکنم، اما چنین کاری تمرینی برای نوشتن است: میتوانم از پسش بر بیایم؟ میتوانم این قصه را در ده صفحه بازنویسی کنم؟
زمانی که این کار را انجام میدهم، خوشحالترم و احساس میکنم برایم شروع چیزی تازه آسانتر شده. گاهی داستانی کوتاه تبدیل به رمانی میشود، گاهی نه. گاهی از چیزهایی که هرگز به کسی نشانشان ندادهام استفاده میکنم، درست شبیه قطعات یدکیای که سالها پیش در ساختوسازی به کار رفتهاند. فلان شخصیت ممکن است اینجا به کار بیاید، فلان جوک ممکن است برای آنجا مناسب باشد.
من هیچوقت ایدهای را که روی آن تلاش کردهام و درست از کار در نیامده شکستخورده یا از دسترفته نمیدانم، بلکه آن را شبیه به یک محوطهی اسقاط میبینم. ایدهی «چیزها را کوچکتر کن» بیشتر وقتها به کارِ روشِ ساختِ جهان میآید، لاقل به کار ساختن جهان من. من جهانهای کوچک را دوست دارم. بیشتر اتفاقاتِ «مردی به نام اُوه» توی یک خیابان رخ داد؛ اتفاقات «مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسف است» در یک ساختمان و «مردم مشوش» در یک واحد آپارتمان. «شهرخرس» با اختلاف بزرگترین چیدمانی است که ساختهام، ولی در آن مورد من زمان را کوچکتر کردم. «برندگان» در واقع در بازهای دوهفتهای اتفاق میافتد. بنابراین، اگر بهعنوان یک نویسنده نمیدانید از کجا شروع کنید، یا اگر حس میکنید بزرگی ایدهتان شما را دچار تنش کرده و در خود غرق شدید، فکر میکنم این نکته بعضی وقتها به کارتان بیاید. دستکم برای من که کارکرد داشته است (۱۷ نوامبر ۲۰۲۲).
ترفند ۲: دلواپس نگرانی نباشید!
ممکن است این توصیه کمی گیجکننده باشد ولی صبوری کنید. منظورم این است… شما نگران خواهید شد، البته که این اتفاق میافتد و این اتفاق خوبی است. هرگز نویسندهی کاردرستی را ندیدم که همیشه نگران نباشد. آدمهایی که اصلا نگران نیستند، همانها که طوری از کنار زندگی رد میشوند انگار هیچ دلیلی وجود ندارد تا ۹۹ درصد از روزهای عمرشان را در تشویش و نگرانی باشند، آنها رمان نمینویسند. چرا نمینویسند؟ چون انسانهایی متعادل، عملگرا و طبیعی هستند. آنها مجبور نیستند روزی هشت ساعت با مردمانی که در سرشان ساختهاند وقت بگذرانند، آن هم فقط برای اینکه در تمام زندگی مرعوب واقعیت بودهاند. ولی من و تو چطور؟ من و تو احتمالاً دوجین مسئله داریم.
پس همواره نگران باش و همواره بنویس. تمام این نگرانیها را وارد نوشتههایت کن، چون این همان چیزی است که باعث میشود متن با دیگری ارتباط برقرار کند. این همان چیزی است که نوشته را واقعیتر میکند. همان چیزی که یک آهنگساز روی صحنه احساسش میکند و همان چیزی که باعث میشود با آن کسی که در ردیف اول نشسته و اشک میریزد ارتباط چشمی برقرار کنیم و به او بگوییم: حالا تو هم چیزی را که من احساس میکنم، احساس میکنی؛ و حالا من هم دیگر در این موقعیت تنها نیستم.
نگرانی مهم است. کلید است. من فقط میتوانم این را بگویم که سعی کنید دلواپس نگرانی نباشید. گاهی عزت نفستان بهطرز خجالتآور و وحشتناکی کم میشود، سردرگم خواهید شد، همهمان اینطور میشویم. هرگز ندیدم نویسندهای عاشق کتابش باشد و بگوید: «اَه نوشتن این کتاب خیلی راحت بود»، هرگز!
مهم نیست چندتا کتاب نوشته باشید یا چند بار در لیست پرفروشها قرار گرفته باشید، شما همیشه حس یک گناهکار را دارید؛ اما حتی همین موضوع را هم بخشی از فرآیند نوشتنتان کنید. شما میخواهید کاری را انجام بدهید و انجام دادن این کار ممکن است زمان زیادی بگیرد. لطفاً این را به خاطر بسپارید که من نمیدانم دارم چه غلطی میکنم! با این حال شما فقط به نوشتن ادامه دهید. بنویسید. بالاخره یک روز اوضاع بهتر میشود. (۱۸ نوامبر ۲۰۲۲)
ترجمهی متن از سارا سلطانی