غرور و تعصب (که شاید عنوان غرور و پیشداوری درستتر باشد) یکی از محبوبترین رمانهای جین آستین (۱۷۷۵ تا ۱۸۱۷) است که بیش از دویست سال پیش منتشر شده و تا الان بیش از ۲۰میلیون نسخه در کل جهان فروش رفته است. بد نیست بدانید آستین نسخهی اولیهی این رمان را در بیستویک سالگی نوشت و حدود چهارده سال صبر کرد تا انتشاراتیها اثرش را بپذیرند. وقتی هم که کتابش چاپ شد، اسم نویسنده اینطور نوشته شد: «کتابی دیگر از نویسندهی عقل و احساس»، چون آن زمان رسم نبود اسم نویسندهی زن روی جلد بیاید! اولین بار شمسالملوک مصاحب (برادر غلامحسین مصاحب و از اولین سناتورهای زن مجلس سنای ایران) این اثر را با همکاری بنگاه ترجمه و نشر کتاب (زیر نظر احسان یارشاطر) به زبان فارسی ترجمه کرد و جالب اینکه انتشارات جامی این ترجمه را همچنان منتشر میکند و کتاب پرفروشی هم هست. تا همین امروز هم مترجمهای مختلف همچنان مشغول ترجمهی این شاهکار ادبی هستند، اما خوشاقبالترینِ این ترجمهها، ترجمهی جناب رضا رضایی (نشر نی) است که امسال (۱۳۹۷) به چاپ هفدهم رسید. اگر آنقدرها تنبل نیستید که جملهی توی عکس بالا برایتان کافی باشد، اخمهایتان را باز کنید و خلاصهی طنزآمیز زیر از رمان غرور و تعصب رابخوانید.
سایت Shmoop (منبع مورد استفاده برای این مطلب) سایتی است که آثار کلاسیک ادبیات را به روایتی نو بازنویسی میکند.
خلاصهی فصل ۱:
- در انگلستان قرن نوزدهم هیچ شکی نسبت به این حقیقت جهانی وجود نداشت که هر مرد مجرد خرپولی حتماً باید دلش زن بخواهد. بالاخره بعد از مردنش، این همه مال و منال باید به یکی میرسید. وقتی مرد محترم و پولداری به اسم بینگلی ساکن عمارت درندشت نورفیلد پارک شد، خالهزنکهای محله، خبر را به سرعت نور همهجا پخش کردند.
- خانم بنت هم به شوهرش گیر سهپیچ داد که برود و با او زود دوست جونجونی شود چون بینگلی هم پولش خیلی از پارو بالا میرفت و هم خودش خیلی مجرد بود. خانم بنت شک نداشت که او اقلاً برای یکی از پنج دختر خانهی آنها شوهر خوبی میشود. آقای بنت هم دهانش را بسته نگه داشته بود تا همسر محترم هرچه دلش میخواهد بگوید. فقط هر از گاهی متلکی ناقابل میپراند. مثلاً میگفت: ترسم از این است که طرف محو زیبایی تو بشود و بهجای یکی از دخترها گلویش پیش تو گیر کند.البته خانم بنت دوزاریش اصلاً نمیافتاد. گویا خانم بنت در زندگی هیچ کاری جز شوهر دادن دخترهایش ندارد. و در ضمن بدجوری هم روی اعصاب بقیه پیادهروی میکند.
خلاصهی فصل ۲:
- آقای بنت جزو اولین مردان محله است که به دیدن آقای بینگلی میرود، ولی این کار را یواشکی و بی آن که زنش بویی ببرد انجام میدهد و قبل از اینکه خودش را لو دهد، سربهسر زن و دخترانش میگذارد.
- این خبر، همهی زنها را به هیاهو می اندازد. (این اصطلاح فنیاش است.) کِی آقای بینگلی بازدید او را پس خواهد داد؟ آیا باید به صرف شام دعوتش کنند؟ چه شامی باید تدارک ببینند؟ آیا او از کلاههای آنها خوشش خواهد آمد؟
خلاصهی فصل ۳:
- اگرچه زنهای خانه پاپِی آقای بنت میشوند تا اطلاعات بیشتری به آنها بدهد، ولی آقای بنت به این راحتیها چیزی را لو نمیدهد.
- در عوض، زنهای خانه سراغ خانم لوکاس که همسایهشان است میروند و ریز و جزئیات را از او جویا میشوند و او خبر میدهد که آقای بینگلی مردی جذاب، خونسرد و عاشق رقص است. عجب برگ برندهای!
- بر اساس رسم رایج اجتماعی آن زمان، آقای بینگلی بازدید آقای بنت را پس میدهد. دو مرد حدود ده دقیقه در کتابخانه پیش هم مینشینند که به نظر خیلی مفرح میآید (البته واقعیت چیز دیگری است)، ولی ما متوجه میشویم که آقای بینگلی شنیده است که دخترها خوشگل هستند.
- بعد از اینکه رسم و رسومات بهدرستی به جا آمد، خانم بنت بالاخره میتواند آقای بینگلی را برای شام دعوت کند. ولی چه ضدحالی! آقای بینگلی قرار است به شهر برود!
- این خبر خانم بنت را آشفته می کند که: چرا او میخواهد به شهر برود؟ نکند همیشه بخواهد در سفر باشد؟ چرا نمیخواهد در ندرفیلد بماند؟
- خیلی باحاله: خانم لوکاس به خانم بنت میگوید که آقای بینگلی به لندن میرود تا با خودش کلی مهمان برای جشن رقص همگانی بیاورد.
- و منظور ما از کلی، چهار نفر است: دو خواهرش (که یکی از آنها ازدواج کرده است)، شوهر خواهرش و یک مرد جوان.
- اوووه، یک مرد جوان.
- ولی، اول باید تصویری از آقای بینگلی و همراهانش داشته باشیم.
- آقای بینگلی مردی جذاب و خونسرد است.
- خواهرانش اِفادهای و شیک و پیک هستند.
- اسم شوهر خواهرش، آقای هرتس است. او مرد متشخصی است و ظاهراً در همین حد در موردش بدانیم کافی است.
- ولی آن مرد جوان خیلی جالب توجهتر است: او خر پول است. خیلی خر پول.
- همه می گویند: اووووه، چه مرد خوشتیپ و مهربان و خوبی!
- ولی کمی که میگذرد همه میگویند: اووووه، چه آدم روی اعصابی!
- پس چه شد؟
- خب، این جور که بویش میآید، آقای دارسی (همان آقای مذکور) در جشن رقص خودش را یک سر و گردن بالاتر از بقیه میبیند.
- واقعیت این است که او به محلهای روستایی در انگلستان آمده است و قرار نیست هیچ اتفاق جذابی در اینجا بیفتد؛ در این حالت او شبیه به یک خرپول معروف مَنهَتَنی است که به یک جشن رقص محلی دعوت شده باشد.
- گرچه، آقای بینگلی هم، مجازاً، یک خرپول معروف منهتنی است که به یک جشن رقص محلی دعوت شده، ولی او کاملاً غرق مهمانی شده بود. با همه صحبت میکند، تمام شب را میرقصد و از اینکه مهمانی این قدر زود تمام میشود حالش گرفته میشود. راه حل: او خودش یک جشن رقص به پا میکند!
- در این میان، افراد محلی نمیتوانند آقای دارسی را تحمل کنند. او فقط دو بار میرقصد (یک بار با هر کدام از خواهران آقای بینگلی)، با هیچکس حرف نمیزند و در اتاق پذیرایی با غرور قدم می زند و از همهچیز ایراد میگیرد.
- چون تعداد مردها زیاد نیست، الیزابت مجبور می شود دو دور در رقص، بیرون گود بنشیند. همانطور که نشسته و سرش در کار خودش است، اشتباهاً حرفهایی که بین آقای بینگلی و آقای دارسی رد و بدل میشود را میشنود.
- حرفشان چیزی شبیه به این است:
- آقای بینگلی: آهای، دارسی، یه سری دختر خیلی خوشگل اینجا هستن. چرا نمیری با بعضیهایشان برقصی؟
- آقای دارسی: بینگلی، تنها دختر خوشگل اینجا داره با تو میرقصه، که منظورش جین، خواهر بزرگتر الیزابت است.
- آقای بینگلی میگوید: این واقعیت نداره! خواهر جین (الیزابت) هم حاضره و اون هم خوشقیافه است.
- آقای دارسی الیزابت را ورانداز میکند؛ بعد رو به آقای بینگلی میکند و یکی از خوار و خفیفترین اصطلاحات ادبی را به کار میبرد: «قابل تحمله، ولی به اندازهای که بخواد من رو شیفته کنه نیست.»
- الیزابت مسئله را جدی نمیگیرد و با خنده و شوخی آن را برای همهی دوستانش تعریف میکند.
- بهغیر از آن اتفاق کوچک، جشن رقص به همهی خانواده بنت خوش میگذرد، البته بهجز آقای بنت که هیچوقت در این مراسمهای رقص شرکت نمیکند.
- در خانه، خانم بنت بلافاصله شروع به در آوردن واو به واو اداهای آقای بینگلی میکند، از حرکات رقصش گرفته تا کسانی که با او میرقصیدند، تا اینکه آقای بنت بالاخره از او تمنا میکند تا ساکت شود. مد لباسهای خانمها هم چندان برای او جالب نیست. ولی پررویی آقای دارسی تنها چیزی است که همه بر سرش توافق نظر دارند.
خلاصهی فصل ۴:
- وقتی الیزابت و جین با هم تنها هستند، ما میفهمیم که علاقهی جین به آقای بینگلی خیلی بیشتر از آن چیزی است که بروز میدهد.
- همچنین متوجه تفاوت فاحشی که میان دو خواهر هست میشویم: جین خیلی خودش را تحویل نمیگیرد، ولی بهشدت دیگران را دست بالا میبیند. و مطمئناً لیزی تقریباً نقطهی مقابل اوست.
- جین حتی ادعا میکند که از خواهران آقای بینگلی هم خوشش آمده.
- بعد از آن ما به شرح آقای بینگلی و آقای دارسی گذر میکنیم که تصادفاً خیلی شبیه به خواهران است.
- آنها هر دو مردان خوبی هستند ولی آقای بینگلی مردمدوست است و در مقابل دوست دارد که دوست داشته شود، ولی آقای دارسی… خیلی اینطور نیست.
- مثلاً، آقای بینگلی میگوید که تا به حال با این همه خانم به دلپذیری و زیبایی خانمهای حاضر در جشن آن شب مواجه نشده بود، ولی آقای دارسی فکر میکند – خب، تا الان گرفتیم که او چه فکری میکند.
- خب باشه، اعتراف میکند که جین خوشگل است. ولی زیادی لبخند میزند. (اصلاً هم چین چیزی داریم؟)
خلاصهی فصل ۵:
- حالا خانوادهی لوکاس را ملاقات میکنیم، که نزدیک خانوادهی بنت زندگی میکنند و با آنها خیلی صمیمی هستند.
- خصوصاً الیزابت با شارلوت لوکاس خیلی صمیمی است. شارلوت دختری معقول و باهوش توصیف شده است که اواخر دههی دوم زندگیاش را سپری میکند و هنوز ازدواج نکرده است. نه بابا! مگه داریم!
- روز بعد از جشن، دو خانواده گرد هم میآیند تا حرفهای خالهزنکی بزنند.
- خانم بنت دنبال تعریف و تمجید از دخترانش میگردد و شارلوت بهخوبی تقاضای او را برآورده میکند: او یواشکی شنیده بود که آقای بینگلی گفته است که جین خوشگلترین دختر جوان مهمانی بوده است.
- آقای دارسی خیلی نه. ولی جین به همهی خالهزنکها اطلاع میدهد که خانم بینگلی، خواهر آقای بینگلی، به او گفته است که وقتی با آقای دارسی آشنا شوند میبینند که او مرد بسیار خوبی است.
- ولی خانم بنت نمیخواهد حتی یک حرف خوب هم در مورد آقای دارسی بشنود.
- آنها در مورد تفاوت عزت نفس و غرور بحث میکنند و اینطور نتیجهگیری میکنند که عزت نفس قابلقبول است، و صرفاً نظر فرد در مورد خودش است، در حالی که غرور به معنای این است که آنچه دیگران در مورد تو فکر میکنند برایت اهمیت داشته باشد.
مترجم: هدا نژادحسینیان